روزی که جبهه صالح مُشطَط،به جبهه شهداء تغییر نام داد!
به بهانهی یادی از ۹ شهید حادثه انفجار مین در جبهه شهداء
به گزارش
خبرگزاری صداوسیما مرکز خوزستان ،
۱۲ فروردین ۱۳۶۰. روز جمهوری اسلامی. مردم در شهر در شور برگزاری مراسم این روز بزرگ هستند، اما آنها کمی آن طرفتر از شهر، در
جبههی صالح مُشَطط مشغول حراست از حریم شهرند.
هم خسته هستند و هم خوشحال، اما لبخندی که در پهنای چهره شان تکثیر شده است، پردهای است که مانع میشود کسی از خستگی شان بویی ببرد.
عجب حالی از دشمن گرفته شود وقتی ببیند این همه مین را بچهها از اطراف جبهه صالح مشطط برداشته اند و یک جورهایی به غنیمت گرفته اند تا بعدها زیر پای خودشان و تانک هایشان بترکانند.
جبهه صالح مشطط در غرب کرخه از جمله محورهای سخت عملیاتی بود، زیرا به صورت نعل اسب، از سه طرف دشمن آن را محاصره کرده بود.
در واقع رزمندگان ما با نفوذ به عمق دشمن در دل آنها موضع گرفته بودند. دشمن هم از ترس این حضور، مجبور شده بود این منطقه را بشدّت مین گذاری کرده تا از نفوذ بیشتر نیروهای ما جلوگیری کند.
شاید از اول جنگ تا حالا کمتر اتفاق افتاده باشد که ظرف یک روز این همه مین خنثی و جمع آوری کرده باشند. چیزی قریب به پانصد مین.
کلکسیونی از انواع مینهای دشمن را عقب ماشین خرمن کرده اند و سرزنده و خوشحال به حاصل دسترنجشان نگاه میکنند.
خودشان هم میپرند بالا و مینشینند عقب ماشین. روبروی خرمنی از مینهای خنثی شده. دستها را میبرند پشت سر و به میلههای تویوتا محکم میچسبند و نگاهشان را گره میزنند به قیافههای خسته و پر از گرد و غبار همدیگر.
ماشین راه میافتد در آن جادهای که خمپارههای دشمن شخمش زده اند و پر است از چالههای چاه مانند.
نسیم خوش عطر بهاری، عطر مست کنندهای دارد. نسیم دنبال راهی است که بپیچد لابلای موهایشان و متبرک شود با خاکهای نشسته بر سر و صورتشان و بخندد هم آهنگ لبخندشان که ناگهان همه چیز تیره و تار میشود.
یکی از مینهای عقب ماشین منفجر میشود و باقی ماجرا که دیگر نیازی به توصیف و تفسیر ندارد. میخواهم بگویم جهنمی میشود آنجا، اما میبینم واژهی جهنم را نباید برای بهشتی که پیش روی بچهها باز شده است، به کار ببرم.
آتشی به پا میشود، چون آتشی که برای ابراهیم آماده شده بود، با این تفاوت که آن آتش بر ابراهیم گلستان شد، اما این آتش گلستانِ شهر را همه به آتش کشید و گلها را هم تکه پاره کرد و هم سوزاند؛ و وقتی خبر در شهر پیچید، شهر در گریه نشست.
بیشتر بخوانید : رونمایی کتاب زندگی شهید ناجی در دزفول
آن سال «۱۳ به در» برای مردم دزفول معنایی نداشت، اما برای آن
«نُه نفر» عجب «سیزده ی» بود. یک سیزدهِ بی تکرار. «سیزده»ی که از زمین آنان را به در میبرد و مهمان آسمان میکرد.در روز ۱۲ فروردین سال ۱۳۶۰ همزمان با
سال روز استقرار نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران ۹ تن از رزمندگان ما به
شهادت رسیدند.
از آن روز به بعد جبهه صالح مُشطَط ، به جبهه شهداء تغییر نام داد .«
سیدعباس علم الهداییِ» ۱۹ ساله، «
حسن ژاله»ی ۱۸ ساله، «
سید منصور حجازیِ» ۱۷ ساله و «
عبدالرضا یوسف زاده»ی ۱۶ ساله بر شانههایی لرزان، اما استوار رفیقانشان به سمت شهید آباد دزفول میرفتند و «
عبدالحمید سپهرجو»ی ۲۲ ساله، «
علی مکارم مسجدی» ۲۱ ساله، «
محسن سلمان» خاکسار ۱۷ ساله و «
عبدالعلی نوروزی نو زارعِ» ۱۹ ساله برشانههای شهر، میرفتند سمت بهشت علی و «
محمود حسین نژادِ» ۱۶ ساله، سیزده اش را در سرسبزی گلزار اسحاق ابراهیم مهمان بود.