پخش زنده
امروز: -
برنامه بدون تعارف در این قسمت میزبان خانواده شهید مدافع حرم حسن عبدالله زاده است که کمتر از یک ماه قبل به دست تروریستهای تکفیری در سوریه به شهادت رسید.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری صدا و سیما، حسن عبدالله زاده از جوان های دهه شصتی بود که لباس پاسداری به تن کرد و سال ها به عنوان یکی از یاران شهید والامقام حاج قاسم سلیمانی در سوریه با داعشی ها جنگید و سرانجام در این مسیر مقدس به آرزویش رسید.
متن گفتگوی آقای رضوانی خبرنگار خبرگزاری صدا و سیما و برنامه بدون تعارف با خانواده این شهید عزیز به این شرح است:
مجری برنامه بدون تعارف: حدود یک ماه است که فرزندتان (حاج حسن عبدالله زاده) به شهادت رسیده است، چند سال داشت شهید حاج حسن؟
پدر شهید: متولد سال 1365، مصادف با عملیات کربلای 5 دفاع مقدس بود.
مجری: شهید حاج حسن چه شد که در این مسیر قرار گرفت؟
پدر شهید: حسن از کوچکی علاقه زیادی به حضور در میدان های دفاع از انقلاب و نظام داشت، با توجه به اینکه من خودم هم پاسدار بودم و در یک شهرک سپاهی زندگی می کردیم در کنار هیات و بسیج که شرکت می کرد علاقه زیادی هم به حضور در سپاه داشت.
مجری خطاب به مادر شهید حاج حسن؛ از شهید حاج حسن بگویید.
مادر شهید: من افتخار می کنم که چنین پسری داشتم، به آرزویش رسید، راه درست را رفت و عاقبت بخیر شد، خیلی مهربان بود، خدا به من صبر داده چون خودش هم آرزو داشت به شهادت برسد.
مجری: حاج حسن چه مدت در سوریه در نبرد با تکفیری ها و داعشی ها بودند؟
پدر شهید: از سال 94 رفت در همین یگان که دائم در حال ماموریت بود به شهادت رسید.
مجری: چند فرزند دارد حاج حسن؟
مادر شهید: سه فرزند، دو پسر و یک دختر.
مجری: شما به حاج حسن نمی گفتید که همسر و سه فرزند داری ماموریت نرو خطرناک است؟
مادر شهید: نه همسر، نه پدرش و نه من اصلا بهش نمی گفتیم، می گفت مادر این وظیفه ماست همه کسانی که می روند و شهید می شوند زن و بچه دارند.
مجری: یک خاطره ای از حاج حسن دیدم که می گفت ما جایی بودیم که داعشی ها سر از بدن جدا می کردند و با سر جاده را می بستند، این بچه ها جلوی اینها ایستادند.
مادر شهید: هیچ وقت این خاطره ها را برای ما تعریف نکرد حتی یک کلمه، فقط می گفت من در آنجا آموزش می دهم.
مجری: حاج آقا شاید برای خیلی ها سوال باشه که شهید حاج قاسم پایان داعش را اعلام کرد، چه شد که دوباره این بچه ها رفتند و ما هنوز شهید می دهیم؟ خود شهید حاج حسن کجا به شهادت رسیدند؟ چطور شد؟
پدر شهید: داعش بعد از شکست به شکل پراکنده در بعضی از مناطق سوریه حضور دارد در نقطه ای که حاج حسن شهید شد بین شهر دیرالزور و تدمر، آنجا یک نقطه آلوده است، در آنجا برای شناسایی و طراحی عملیات رفته بودند که با موشک به شهادت رسیدند.
مجری: حاج خانم فرزند دیگری هم دارید؟
مادر شهید: بله آقا مهدی.
مجری: آقا مهدی مشغول چه کاری هستند؟
پدر شهید: ایشون هم پاسدار و در همان یگانی که حسن شاغل بود هستند.
مجری: آقا مهدی هم اگر الان هم بخواهد ادامه دهد این راه را شما مخالفتی ندارید؟
مادر شهید: نه خدا را هم شکر می کنم، اگر به اندازه موهای سرم هم پسر داشتم به سوریه می فرستادم.
مجری: شما سردار هستید و پسرتان هم آقازاده، این تعبیر آقازاده را این روزها در فضای مجازی مطرح می کنند.
پدر شهید: من از این کلمه خیلی خوشم نمی آید، یکی از دوستان هم با من تماس گرفت و همین کلمه را گفت و من گفتم اول اثبات کن که آقایی وجود دارد که آقازاده ای هم باشد، یکی از خصوصیات خوب حسن این بود که سعی می کرد هیچ وقت از اسم من استفاده نکند، دوستانی که با حسن همکار بودند بعد از شهادت گفتند که ما تا شهادت حسن نمی دانستیم که رابطه اش با شما چیست، هیچوقت نمی گفت که من پسر سردار فلانی هستم، تعبیری که حسن داشت خودش را یک بسیجی پابرهنه انقلاب می دانست در وصیتنامه اش هم همین را نوشته است.
مجری: حاج حسن را چه چیزی ناراحت می کرد؟
مادر شهید: از مسئولینی که کم کاری می کردند از خانواده های مستضعف که نان شب ندارند بخورند مثلا چیزی که گران می شد اگر ما یک ذره در خانه یا جایی که دعوت می شدیم می آوردند اصلا لب نمیزد می گفت این حرام است مردم بیچاره نان شب ندارند بخورند من چطور بخورم، چرا بعضی از این مسئولین این کارها را می کنند فقط به فکر جیب خودشان هستند، دلش خیلی به رهبر معظم انقلاب می سوخت خیلی هم دوستش داشت، اسم دخترش را هم رهبری انتخاب کردند، مهدیه.
مجری خطاب به همسر شهید حاج حسن: این روزها برای شما چطور می گذرد؟
همسر شهید: این جمله را خوانده ام (شهدا زنده هستند) و احساس می کنم که شهدا کنارمان حضور دارند، من به بچه هایم هم می گویم که بابا کنارتان است، در وصیتنامه اش گفته بود که من بخدا قسم دست خودم را از حضور در کنار خانواده قطع نمی کنم.
مجری: چند سال زندگی مشترک داشتید؟
همسر شهید: حدوداً 12 سال.
مجری: مشکلی نداشتید با کارش یا سختی کار؟
همسر شهید: سخت بود با بچه های کوچک ولی مانع نمی شدم که نرود.
مجری: اوضاع زندگی تان چطور بود؟
همسر شهید: خودش که خیلی زندگی ساده را دوست داشت مثل زندگی هر پاسدار دیگری.
مجری: اسم فرزند بزرگتان چیست؟
همسر شهید: علی اکبر.
مجری خطاب به فرزند شهید: چند سالته علی اکبر؟
فرزند شهید: هشت سال.
مجری: از روزی که پدرش به شهادت رسید این لباس را علی اکبر بر تن می کرد چرا؟
فرزند شهید: خیلی دوست دارم بسیجی بشم مثل پدرم و در زندگی موفق بشم.
مجری: وقتی حاج حسن به شهادت رسیدند و آوردند معراج شهدا علی اکبر بالای سر شهید بود، چه کاری کردی آنجا؟
فرزند شهید: بهش گفتم حالا که رفتی مراقبمان باش، در آنجا نوحه ای که خودم ساخته بودم را خواندم.
مجری خطاب به فرزند دیگر شهید: اسم شما چیست؟ چند سالته؟
فرزند شهید: مهدیه پنج سال دارم.
مجری خطاب به همسر شهید: از این به بعد مسئولیت سنگینی بر دوش دارید؟
همسر شهید: بله از همان روزهای اول می گفتم که دیگر مسیر زندگی ام عوض شده، مسئولیت های بزرگتری دارم و باید همان جوری که شهید دوست داشت بچه ها را بزرگ کنم و این خیلی به من آرامش می دهد.
جوابِ شهادت ، شهادته...
بابت برنامه ی شهدایی و انقلابی تان سپاسگزاریم
قرن ها، دهه ها، سال ها، روزها، ساعت ها و لحظه ها می گذرند... و جامانده ها، بیش تر می شوند...
و شهداء، هم چون نور، از زمین و زمان، می گذرند تا به "عند ربهم یرزقون" برسند.
شهادت، نهایتِ سلامتی و بهترین نوعِ عاقبت به خیری هست.
شهادت هنر مردان خداست.
دعا کنید تا منم شهید شم